این واقعیته و نمیخواستم ننویسمش
تخمی تخیلیه چون یک باره از ناکجا، یک موقعیت کاری ِِ ظاهرن دل پذیر پیش آمد که تصورش خوشایند بود و امروز رفتم مصاحبه و انگار صاحب کار هم first impressionخوبی گرفت همان طور که من
فضای صمیمی به طوری که سعی نمی کرد رضایتش را پنهان کند
اما اینجاشه که مهمه
من امشب با ادامه دادن مسیر برداشت های اولیه م به این نتیجه رسیدم که انگار نباید بروم
یعنی انگار باید دعای انتخاب شوم را با انتخاب نشوم جایگزین کنم
با کنار هم گذاشتن چیزهایی که دستگیرم شد-البته شبانه؛ و این خودش قصیه را از قطعیت در می آورد چون بعضی وقت ها افکار شبانه، روزها نامرئی می شوند- به این نتیجه رسیدم که باید دنبال بهانه باشم که اگر باهام در همین چند روز باقی مانده تا پایان هفته تماس گرفته شد، بگویم به فلان بهانه نمی شود بیایم!!
حالا اگر بگیرم بخوابم و فردا صبح شود و دوستم بیاید شاید بتوانم از مغز او استفاده کنم و تصمیم درست بگیرم
اما بوهایی که می آید اینطوری است که نخیر
ولش کن
انگار ,نمی ,بهانه ,رسیدم ,هم ,نتیجه ,به این ,نتیجه رسیدم ,این نتیجه ,رسیدم که ,که اگر
درباره این سایت